- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل______________________..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________
.. **************
*دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
..«الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. ..
..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________
______________________________________________
کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 13586
-
واژگان خانگی
.
در صدای آواز من قرقرهی زرد را پیدا کنید
دوک نارنجی روز را
طلق نقرهای آب را
در صدای آواز من
بیشتر از آنچه فکر میکنید شادی هست
یک شعر از: قباد حیدر
اتفاق بزرگی نیست!
تو سلطنتطلب شدی و من
جمهوریخواه
رحیم چماقداری حکومتی
سوسن هم چپی تمام عیار
میگویند اصغر
مجاهدی آواره شده
مینو را هم کمی کشتهاند
همین!
اگر ماندیم!
روزی
سر ِ مزار قلبهای شکستهمان
میرویم
و بر عمر رفته
بسیار خواهیم گریست
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
فریدون رهنما
دوم خرداد زاد روز عالیجناب فریدون رهنما خالق سینمای مفهومی ایران بود
آخرین تصویر: فریدون رهنما
شاملو مرید او شده بود….
این آخرین تصویری است که از فریدون رهنما برداشته شد. او کمی پس از ثبت این عکس در حالی که تنها ۴۵ سال داشت بر اثر ابتلا به بیماری مغزی چشم از جهان فروبست مردی که در همین دوران کوتاه تاثیرات شگرفی بر هنر معاصر به ویژه شعر و سینما گذاشت. او پایه گذار سینمای دگراندیش ایران است.
پیش از شیوع نقد هنری منسجم در ایران این فریدون رهنما و مرتضا کیوان بودند که با شخصیت کاریزماتیک خود تاثیرات تعیین کنندهای بر آیندهی هنر و ادبیات ایران گذاشتند آنها با استفاده از هوش سرشاری که از آن بهره میبردند در میان انبوه هنرمندانی که در آغاز سالهای تحول اجتماعی ایران در تکاپو بودند خارقالعادهترین استعدادها را رصد کرده و روی آنها تمرکز نمودند .
کیوان و رهنما دریافته بودند در میان شاگردان نیما، احمد شاملو صاحب قلم و تفکر دیگریست. او با تمام شاگردان نیما که صرفا برای نوشتن شعر از یوشیج تقلید میکردند تفاوت داشت. شاگردان ردیف اول کلاس نیما مثل اخوان ثالث، نصرت رحمانی،نادر نادرپور م. آزاد تا شاگردان ردیف دوم و سوم مثل آتشی، حمید مصدق و … هیچکدام نمیتوانستند خود را با اندیشهی پیشرو شاملو انطباق بدهند.
شاملو هیچگاه در پی تقلید محض نبود و از تبدیل شدن به یک «مرغ مقلد» همواره پرهیز میکرد او به خوبی میدانست کودتای نیمه مدرن نیما در مقولهی شعر بعلت خلاءها و کاستیهایی که دارد مدت زمان زیادی دوام نخواهد آورد بنابراین شاملو همواره در پی شکستن تابوهای غیر ضروری در کالبد شعر نیمایی بود
در این میان آشنایی احمد شاملو با مرتضا کیوان و فریدون رهنما او را در مسیر نیل به رویایی که در سر داشت بسیار یاری داد . پیش از احمد شاملو نشانههایی از سپیدنویسی در آثار «منوچهر شیبانی» خودش را نشان داده بود حتا اسماعیل شاهرودی نیز در این سبک تلاشهایی صورت داد اما فقدان تئوری تعیین کننده و عدم فهم هوشمندانه از چگونگی کاربرد کلمات و برخی فاکتورهای دیگر، سپیدنویسی آنها را در نطفه عقیم نگه داشت …
منتشرشده در نقد سینما, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
بیژن اسدیپور و افتادن ناگهانی درخت
بیژن اسدی پور و افتادن ناگهانی درخت
مهرداد شمشیربندی | چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۰ ب.ظ | ۰ نظر
بیژن اسدی پور و افتادن ناگهانی درخت!
پژوهشنده: مهرداد شمشیربندی
«آیینه ی تمام نمای جهان ماست
این عکس های کوژ و کژ، این بی قواره ها» (محمد ذکایی، کتاب بیژن، ص ۲۵۳)
این نوشتار، کوششی است برای آشنایی با بیژن اسدی پور که از طراحان پیشرو و برجستهی ایرانی است. اسدی پور کار هنری را در دههی چهل خورشیدی، با هفته نامهی توفیق آغاز کرد. به زودی به جرگهی نامهای آشنا پیوست و چند کتاب طراحی به چاپ رساند. محمد ابراهیمیان که پیش از انقلاب یکی از نخستین شناختگران هنر اسدیپور در روزنامههای پر شمارگان ایران بوده است، پس از سالها در بارهی او چنین مینویسد:
«همیشه محجوب، متین و موقر بود. کمگو و گزیدهگو. تا نمیپرسیدی، سخن نمیگفت و اگر میگفت چنان شمرده و آرام میگفت که کسی غیر از شما نمیشنید. طنزپردازان عموماً پرگو، بلندگو و متکلم وحدهاند. میگویند که دیگران را به وجد آرند و بخندانند و خود بیش از همه بخندند. اینان سرشار از کلمات و ترکیبات پنهاناند. ناگهان از زراد خانهی ذهن خویش کلماتی بیرون میکشند و جاهایی به کار میبرند که شما را غافلگیر میکند. گویی پیوسته در حال جست و جوی موقعیتهای طنازانه ی تازهاند تا مجلس گفت و گو را به آتش بکشند و هر کس ریسهکنان به گوشهای در غلتد. بسیاری از دوستان طنزپرداز من، در سالهای دور، هم شفاهی و هم مکتوب، این چنین بودند؛ اما بسیاری از ایشان درونگرا، کمگو، خجالتی، آرام، فکور و بیشتر شنوندهاند و پشت نگاهشان و زیر پوست گل انداختهشان بس هیاهو دارند که به زبان نمیآرند. خجالتی یا فروتن؟ کدام صفت شایستهی ایشان است؟
بیژن اسدیپور از همان ابتدای نوجوانی این گونه بود، با همان صفاتی که برشمردم همیشه تبسم نجیبانهای همهی اعضای صورت دوست داشتنی و گرمش را سرشار میکرد. بعدها (حوالی سال ۵۴) وقتی کتاب تصویری «ملا نصرالدین»اش چاپ شد و به دست ما رسید، دریافتم که بیژن نه با کلمات بلکه با خطوط و تفکری که پشت تصاویرش نهفته است، آدمی را نخست از خنده سرشار میکند و سپس به تفکری عمیق و جانانه میکشد. قصههای ملانصرالدین ساده بود، بیژن، اما به آنها عمق بخشید. فکاهی بودند، طنزشان کرد. گاه گزنده و زهرآگین. روزی که کتاب، چاپ و منتشر شد، در شهر ولولهای افتاد. بیژن اسدیپور و آن همه سکوت؟! بیژن اسدیپور و این همه فریاد؟! (به یاد بیژن اسدی پور، ماهنامهی اینترنتی ایران دیدار، شماره ۲۸)
اسدی پور در سال ۱۹۷۸ به آمریکا رفت و دانشجوی مهندسی راه و ساختمان شد. او تا امروز در آن کشور زندگی می کند. بیژن اسدی پور در آمریکا هنر خویش را پروراند و دنبال کرد. سیلیا کاپوله باورمند است:
«کم پیش میآید ملاقات هنرمندی که آموزش اولیهاش در رشتههایی جز علوم انسانی همچون اقتصاد و راه و ساختمان باشد. بیژن اسدی پور آن هنرمند نادر است که کارهایش آمیزهای است از دقت علم و حالات ذهنی هنر.» (کتاب بیژن، ص ۲۰۳)
دربارهی هنر اسدی پور تا کنون نقدهای بسیار در رسانههای نوشتاری باختر زمین به چاپ رسیده است. فضل الله روحانی گزیدهی این جستارها را در «کتاب بیژن» گردآوری کرده و به چاپ رسانده. «کتاب بیژن» را بنیاد زیبا و نشر هنر در سال ۱۳۸۳ به بازار آمریکا داده و نگارنده آن کتاب را یکی از پایه های این نوشتار گذارده است.
گفتیم که بیژن اسدی پور خود را «طراح» مینامد، نه کاریکاتوریست یا نقاش. او که یکی از آغازگران هنر طراحی در ایران است، در بارهی ویژگیهای این هنر میگوید: «طراحی هنری است که از نقاط اوج میگذرد و میخواهد به صورت مختصر و مفید به مسایل پایهای زندگی آدمها بپردازد. این هنر در زندگی پر شتاب اکنون ما نقش دارد و در زندگی پرشتابتر ما در آینده نیز نقش مهمتری را ایفا خواهد کرد و در سطح جهانی مطرح خواهد بود.» (کتاب بیژن، ص ۲۳۴ )
کورش همایون پور برای بازنمایی ِ بیشتر مینویسد: « . . . تفاوت طنز با شوخی، هزل، مسخره [مسخرگی] و مطایبه به درستی همانند جدایی میان طرح و کاریکاتور است. در کاریکاتور بخش «بیرونی» از چهره یا پیکر یک شخصیت به طور نمادی از آن شخصیت به گونهای غلوآمیز بازتاب خود را در تصویری از او مییابد، مانند کاکل آقای ریگان و دندانهای آقای کارتر. در حالی که در طرح، بخش «بیرونی» شخصیت مطرح نیست بلکه منش یا خصلت «درونی» است که در تصویر، بازتابانیده می شود. این منش یا خصلت، بیانگر یک «تیپ» اجتماعی است و بیننده در برخورد با طرح، نه یک شخصیت ویژه که نوعی از انسانها را با آن خصلت یا منش ویژه به یاد میآورد.
آنجا که کاریکاتوریست تصویری را همراه عصا و پیپ و احیانا گل ارکیده به یقهاش در برابر ما میگذارد، از ترکیب این نمادها تنها یک موجود را به یاد میآوریم و حتا اگر ترانه ی فکاهی:
«گفتی که نان ارزان کنم کو نان ارزانت؟
عمّه ات به قربانت!»
نیز چاشنی آن نمادها نباشد، بینندهی ایرانی تنها یک مرد سیاسی دوران خاص را به یاد میآورد. اما وقتی در طرحی مردی را میبینیم که بر روی یک صندلی که فاقد دو پایهی جلویی است نشسته و پاهای مرد به جای پایههای چوبین صندلی عمل میکند، ناخوداگاه اندیشهای در ذهن متبادر میشود: این چه گونهای آدمی است که وابسته به جایگاهی است که خود بدون پایه است؟! در اینجا اگر هم لبخندی در برخورد با این طرح بر لبان ما جاری شود، ریشخند نیست، نیشخند است.
بدین ترتیب کاریکاتور بیننده را میخنداند و تنها ریشخند است، در حالی که طرح، بیننده را به اندیشه وا میدارد و اگر هم خندهای را برانگیزد، نیشخند است». (همان، صص ۱۶۶ و ۱۶۷)
حمید دباشی هنر اسدی پور را اینگونه توصیف میکند: «قلم گستاخ و طنز تلخ و شیرین اسدیپور توان بیننده را میبُرد و کاسهی صبر او را لبریز میکند. تحمل اینهمه تردستی و تامل در این همه پردهدری از احوال و اطوار روزگار ما در توش و توان هر چشم ناظری نیست. اسدیپور میبرد و میدوزد و دفعتا میآویزد! و این همه را در چنان فضایی از بیخیالی و بیتوجهی به عواطف آبکی عوارض زودگذر حیات انجام میدهد که گویی خود از چشماندازی دور از دسترس دوزخیان زمین، ناظر بر هستی است.» (همان، ص ۱۷۵)
کارهای اسدی پور و همنسلان طراحش (به پیشگامی اردشیر محصص) چنان چشمگیر بوده که حتا نگاه هنرمندان پیش از ایشان را ربوده است. محمدعلی جمالزاده که در زمان خود، هنرمندی نوجو به شمار میآمده، گفته: «هموطن هنرمند ما آقای بیژن اسدیپور که نه تنها از لحاظ سن و سال هنوز جوان است بلکه از لحاظ هنر و جنبهی فکر و قلم و تصور و هنر نیز کاملا جوان باقی مانده است و انشا الله با تاییدات و توفیقات غیبی باز سالیان بسیار جوان باقی خواهد ماند. کارش با همهی اشکالی که گاهی در تعبیر و تفسیر و ترجمه و فهم منظور، موجود است مورد توجه هموطنان با ذوق و حتا مراکز هنری بیگانه قرار گرفته است و الحق میتوان او را در کار نقاشی و تصویر و نوعی کاریکاتور مغز و باطن و اخلاق و نیز نقاشی و عرض هنر، آفرینندهی مکتب جدیدی خواند که به وسیلهی تعبیرات استادانه و مداخله دادن اشیا و جابهجا ساختن اعضا و قیافه و حرکات … بیسابقه به نظر میآید. او انواع اسبابهای روحدار و بیروح را از قبیل سلاح جنگی و پرنده و درخت و شاخه و برگ و تغییر دادن محل اعضا و جوارح اشخاص را به ما مینماید که ما بهوسیلهی همین تغییرات حدس میزنیم که منظور هنرمند چه کسی است و کدام جنبهی اخلاقی و معنوی آن شخص را در نظر میداشته است. مثلا مغز را به صورت لانهی مرغان و قلب را نظیر دیگ جوشان و دست را به صورت خنجر و شمشیر و نیزه در میآورد و خواننده و تماشاگر، خود حدس خواهد زد که منظورش کدام آدمیزاد و کدام قسمت خاص اخلاقی و معنوی او بوده است و روی هم رفته شاید بتوان گفت که اسدیپور خالق مکتب هنری جدیدی گردیده است که باز شاید بتوان به آن نام مکتب نقاشی روانشناسی کاریکاتوری داد و در هر حال دوستان و یارانش توفیق روز افزون او را خواستارند.» (همان، ص ۱۹۱)
محمد کریمزاده درونمایهی بنیادین آثار اسدی پور را چنین میبیند: «موضوع اصلی کار بیژن در طرحهایش «آدم» است، همینطور «گیاهان و جانوران». و گاه هم آمیزهای از این سه در کارهای او جلوه دارند! اما هنوز «آدم» نقش اصلی را به عهده دارد و بر این محور است که نقش موضوعات دیگر تعیین و مشخص میشود.
منتشرشده در نقد هنر
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهاى موسيقىی ايرانى نامه پنجاهم
تصميم گرفته ام شما را فراموش كنم
و مطمئن باشيد فراموش خواهم كرد
به عقيده و فكر شما بى انداره اهميت مى دادم
ولى بى ثباتى آن بر من ثابت شد. دنيا خيلى بزرگ است
من اگر شما را كه صورت آرزوها و اميال باطنم بوديد، از دست دادهام
مسلمأ در اين دنياى بزرگ، كسى را پيدا خواهم كرد كه به عواطف و احساساتم
بى اعتنا نباشد و قدرمرا بداند؛
به علاوه اگر من شما را از دست دادهام
شما هم در عوض دلى را از دست دادهايد كه
تپشهاى عاشقانه آن را
در هيچ جاى ديگر نخواهيد يافت
نامه ى فروغ فرخزاد به محبوبش
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور دست داشتند میپردازد که همهماهه از نظرتان میگذرانیم.
فصل چهل و پنجم

هلن شوکتی
مرغ سحر،،،، صداى ثابت پايان كنسرتهاى استاد محمدرضا شجريان
از يك مقطع زمانی به بعد يعنى از سال ١٣٦٩ امكان نداشت كه شجريان كنسرت داشته باشد و مخاطبان
درخواست ترانه مرغ سحر را نكنند
اما چرا و چطور ؟؟؟
چه شد كه مرغ سحرخوانى به يك سنت، در پايان كنسرتهاى شجريان تبديل شد؟
در سال ١٣٦٩ که شجريان همراه گروهاش آوا به شهر سن خوزه براى اجراى كنسرت رفته بود شنيده
بود كه مرتضىخان نىداوود، خالق مرغ سحر در آن شهر زندگى ميكند
وی به منزل نىداوود مىرود كه او را به كنسرت خودش دعوت كند، اما متأسفانه خبردار مىشود كه استاد نیداوود دو روز پيش از دنيا رفته است
آنشب شجريان با دلى غمناك در سن خوزه بر روى صحنه مىرود و بياد آن استاد گرانقدر
.آهنگ مرغ سحر را مىخواند كه بسيار مورد تحسين همگان قرار مىگيرد….
.اما چه شد كه مرغ سحر تبديل به يك آهنگ ماندگار در موسيقى صدسال گذشته ايران شده است؟
قصهى مرغ سحر بر مىگردد به حدود يك قرن قبل و شماره اول از سال هفتم (سوم تير ١٣٠٦ ) ادامهی خواندن
منتشرشده در Uncategorized
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از: غلامرضا بلگوری
غلامرضا بلگوری
و من هراسم را در پیراهنم مخفی کردم
گردباد آمد و پریشانی دل را به دریا ریخت
آنگاه عروس ماهیها جوانتر ،
و آواز برگ، پشت تنهایی درخت سبزتر شد
مرا به دوردست آسمان به رعد سپردند
تا در مشایعت باد دستم به جایی بند نشود
مرهم عذاب همیشه در دستانم بود
و زخم دوباره زیستن در کاسهی سرم
جابجا میشد
منتشرشده در یک شعر از یک شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
پیشدرآمدی بر داستانهای احمد خلفانی
نوشته: زیبا کرباسی
<ای انقلابیی عزیز
این جهان همیشه خواب تو را دیدهست
ساشا آرورا اختر>
از جذابیت شعرگونهی ژانر رئالیسم جادویی که بگذریم داستانهای دیگری نیز هستند که در نهاد و حال هوای خویش با شعر رابطهای پنهان و گاه آشکار دارند
گفتگوهای پنهان بینامتنی بین شعر و داستان موضوعی دیگر است
اما قطعن در توانمندیی نویسندهای که بتواند در طول نوشتاریی داستان روی طناب شعر راه برود هرگز نمی.توان شک کرد
نویسندهای که میتواند در داستانی با نام اولین شعر عاشقانه
کولیزدهی زیباییی افسار گسیختهی الاههای شود
رد دل بستگیی آتشین پسردایی جانش اسماعیل را بگیرد و بعد از سفری حیران و معراج گونه اسماعیل برگردد و خویش را باز یابد
نویسندهای که همیشه از درها و دیوارها به پنجرههای باز میرسد
به زیبایی دریا
به دشتهای گشوده
به افقهای دست دلباز
نویسندهای که میتواند از قیاسهای نسبیی ذهن خود از آنچه در انبان مطالعه دارد به معماریهای شگرف شعرگونهای از داستان برسد ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
طلب آمرزش!
آمده در فیسبوک: علی سرهنگی
نوشته صادق هدایت
مشدی رمضان علی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه این جا آمدهایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه چاپاری شکست. یکی از آن ها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشتهام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما، هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلالتر است.
خانم گلین قلیان را از دست عزیز آغا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت: همین شاهباجی که همراه ما بود، من میدانستم که تکان راه برایش بد است. استخاره هم کرده بودم، بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش… میدانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برد سر شاهباجی. من از بس که توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد.
عزیز آغا از شادی اشک میریخت و میخندید، بعد گفت: پس… پس شما هم…
خانم گلین همین طورکه پُک به قلیان میزد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همانوقت که نیّت میکند و راه میافتد، اگر گناهش بهاندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر میشود.
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
انتری که لوطیاش مرده بود
صدق چوبک
آمده در: ادبیات جهان
“انتری که لوطیاش مرده بود»
داستانی از صادق چوبک نویسنده ایرانی است. کتاب شرح زندگی میمون کوچکی به نام “مخمل” است که یک روز صبح لوطی جهان، صاحب معرکه گیرش را مرده میبیند.
لوطی جهانِ معرکهگیر، هیچوقت تریاک را کنار نگذاشت و از سر لطف میمونش را هم دودی کرده بود حالا مرده، و مخمل که تا امروز سرنوشت خودش را جهنم میدانسته، از حالا به دنبال بهشت میگردد. مخمل در حالی که هنوز زنجیر در گردنش سنگینی میکند به راه میافتد و به دنبال مکانی برای آسایش و آرامش میگردد و در راه خود به گلهای میرسد که چوپان آن یک پسر بچه است که مخمل حرکات و حالات او را شبیه خود میبیند و این چیزی است که در مخمل ایجاد آرامش میکند اما این آرامش دیری نمیپاید. پسرک با چوبی که در دست دارد به سرمخمل میکوبد و باعث میشود مخمل به او حمله کند و در حالی که مخمل پسرک را به سختی مجروح کرده از آنجا میگریزد. مخمل در ادامه راه خود در حالی که از خماری تریاک شکنجه میشود به صخرهای میرسد و مکانی برای آرامش میبیند. همین زمان است که به فکر خاطرات خوب و بد گذشته میافتد و آنها را دوره میکند… تا این که شاهینی به او حمله میکند و باعث میشود مخمل هراسان از آنجا بگریزد. در نهایت او که تجربهی زندگی بدون لوطی جهان را ندارد و دنیای بدون او را وحشتناکتر از زمانی مییابد که در کنارش بود، به مکان اولیه خود باز میگردد و در کنار لوطی مردهاش پناهنده شود…
اکثر داستانهای چوبک حکایت تیرهروزی مردمی است که اسیر خرافه و نادانی و پایبند به مذهب خویشاند. چوبک با توجه به خشونت رفتاریای که در طبقات فرودست دیده میشد سراغ شخصیتها و ماجراهایی رفت که هرکدام بخشی از این رفتار را بازتاب میدادند و به شدت راه به تاریکی میبردند. چوبک میپنداشت تا زمانی که افراد نخواهند از بند خرافات و اندیشههای عقبمانده رها شوند، هیچ کس نمیتواند به رهایی آنها کمک کند.
منتشرشده در نقد داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
قصهی شهرزاد به پایان رسید
ماهی از پاشوره بیرون افتاد
آنقدر سرفه کرد تا مرد
کبری سعیدی (شهرزاد)
در سال ۴۸ در نقش سهیلافردوس نشاندهی منصور آبمنگول در قیصر آغاز کرد
بازیی نفسگیرش در نقش اشرف در تنگنای امیر نادری و کتک خوردنش از اکبر
(عنایت بخشی) تا علیخوشدست برسد و اکبر در انتقام خون برادرانش نعش علی
را روی اسفالت بیاندازد
جانمان با موسیقیی اسفندیارمنفردزاده و کلام فرهاد شیبانی با زخم و پرز صدای فروغی بالا آمد.
به صندلی چسبیدیم و بغض کردیم
«ماهی از پاشوره بیرون افتاده
شاپرکها پراشون زخمی شده»
رمان نوشت. شعر گفت. رقصید و آنقدر سرفه کرد و فقر بالا آورد تا امروز مرد!
پیشتر سروده بود: با تشنهگی پیر میشویم
منتشرشده در آرشیو عکس ایران, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
شعر فروغ، صید حضور
برگرفته از: صورتکتاب بیژن اسدیپور
گفتگو با اصغر_ضرابی،
شعر فروغ، صید حضور است؛ فروغ اگر زنده میماند به جایی میرسید که دیگر شعر نگوید.
اصغر ضرابی از منتقدان و روزنامهنگاران قدیمی و البته فارسیدان است و به گفته خودش «عمرش را در خواندن حافظ تلف کرده است.» ضرابی به دلیل همین تسلط بر زبان فارسی در گفتگو نیز مدام حرفهای دیگران و حتی خودش را اصلاح میکند و حتی اصرار دارد که این گفتگو نیز به صورت محاورهای منتشر شود. ضرابی علاوه بر ادبیات در حوزه فلسفه نیز سالها مطالعه داشته و شاگرد احمد فردید و در تبریز هم شاگرد علامهطباطبایی بوده است. او در دورانی که در نشریات جریانساز ادبی دهههای ۴۰ و ۵۰ به خصوص مجله «فردوسی» فعالیت داشته، مباحثهها و گفتگوهای متعددی با نویسندگان و شاعران مطرح ایرانی انجام داده و در بسیاری از محافل ادبی نیز حضور داشته است. گفتگوهای او با بهرام صادقی، احمد شاملو، مصطفی رحیمی، داریوش آشوری، احسان نراقی، دکتر معین و بسیاری دیگر از روشنفکران و نویسندگان ایرانی همچنان قابل توجه و مرجعاند. بهخصوص گفتگوی مفصل او با احمد شاملو که در چند شماره مجله فردوسی به چاپ رسید، چراکه این اولین گفتگوی مفصلی بود که با شاملو انجام شده است. در سال ۱۳۵۱ بخشی از گفتگوهای ضرابی در کتابی با عنوان «مجموعه مباحثههای علیاصغر ضرابی» توسط انتشارات بامداد به چاپ رسید. این کتاب شامل مباحثههایی با امیرحسین آریانپور، داریوش آشوری، علیاکبر ترابی، احسان نراقی و چند چهره معاصر دیگر است. امیرحسین آریانپور مقدمهای بر این کتاب نوشته و آنجا ضرابی را پایهگذار #نقد_حضوری یا #نقد_شفاهی در ادبیات معاصر ایران معرفی کرده است. مباحثههای ضرابی با اسماعیل خویی نیز بعدها در کتابی با عنوان «جدال با مدعی» به چاپ رسید. ضرابی به دلیل حضور در محافل ادبی و نیز گفتگوهایش با چهرههای مهم ادبی در سالهای پیش از انقلاب، در جریان روند شکلگیری جریانهای ادبی آن دوران بوده است. به همین دلیل در آستانه سالمرگ فروغ فرخزاد، با او درباره ویژگیهای شعر فروغ و نیز تفاوت او با دیگر شاعران همدورهاش به گفتگو نشستهایم. ضرابی در این گفتگو، انتقاداتش از بسیاری شاعران معاصر را بیپرده مطرح میکند و آنها را «شاعران برزخی» مینامد؛ شاعرانی که به گفته او، پایی در سنت کلاسیک شعر فارسی دارند و پایی هم در شعر مدرن و ضمناً دچار نوعی فوبیا هم هستند: «هنوز هم بسیاری از شاعران معاصر ما مبتلا به فوبیا هستند. فوبیا فقط ترسهای بیمارگونه نیست و شاعران ما از اینکه مورد پذیرش قرار نگیرند خیلی واهمه و وحشت دارند.» به اعتقاد ضرابی، فروغ هم در آثار اولیهاش در شمار این شاعران بود اما بعدتر و به واسطه آشنائیش با ابراهیم گلستان، از دسته شاعران برزخی بیرون آمد و به دنیایی دیگر پا گذاشت. او همچنین میگوید اگر فروغ امروز زنده بود، با توجه به وضعیت امروزین شعر، دیگر شعر نمیگفت: «عمرش وفا نکرد. آشنایی من با فروغ اگرچه کوتاه بود اما ما جلسههای طولانی به خصوص در خانه اخوانثالث و اسماعیل شاهرودی داشتیم. از این شناخت است که میگویم فروغ به اینجا میرسید که امروز دیگر شعر نمیگفت.» ضرابی این روزها در مطبوعات به سرویراستاری مشغول است.
– تاکنون نقدهایی درباره شعرهای فروغ فرخزاد نوشته شده، نظرتان در مورد این نقدها چیست؟
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید: